آغازی برای من شدن

یامدّبر 
سلام من زهرا هستم . زهرا‌ی کوچک همانی هستم که با قرآن کوچک و جانماز و مخلفات توی آن که مثل خودم کوچک هستند شب قدر امسالم را گذراندم .
من در تلاش هستم برای زهرا شدن و بودن. تا الان هم اگر نیم‌چه زهرایی شده ام مدیون خالق هستم . اما برای گوشه ای از زهرا شدن باید بنویسم ...
نه نوشتن را دوست دارم نه نویسنده را من فقط خواننده و شنوده هستم آن هم از جنس کوچکش پس برای نوشتن زوری می‌خواستم بالای سر ام آن زور وبلاگ بود و است. که با کمک آن چهار چشم رفیق و خود رفیق روزگار می‌خواهم بنویسم و نویسنده باشم که آن هنگام گم شدن همان وقتی که در وسط میدان جنگ تفنگ از دست هایم پا به فرار گذاشت و به زمین پناه آورد و من را رها کرد و من از بند بند وجودم فریاد میزدم  خدایم را فراموش نکنم که رسمش رسم است و دین اش دین که البته من  مسلمان هستم اما بی دین ، خدایی که وقتی قلبی شکسته میشود جز او نمی‌شنود و همیشه بیشتر از انتظار در حقم خدایی می کند... بگذار برای خودم خلاصه کنم «چقدر بیچارگی شیرین است وقتی سر به شانه  ی خدا داشته باشی» من می خواهم در چاه به متن های قبلی ام به تفکرات قبلی ام نگاه بیندازم و راه را پیدا کنم باید  در آن وقتی که بزرگ شدم  تفکرات قبلی ام را فراموش نکم یا تصحیح کنم یا اگر درست بود پیش بگیریم . من دنبال غرق نشدن هستم با کمک نوشته هایم .

کوچکی ام را به سن و قامت نمی‌دانم به قلب و دل کوچکم میدانم که برای این کلمه هم باید کوهی دیگر بکنم و نویسندگی کنم